معنی دچار هاکردن - جستجوی لغت در جدول جو
دچار هاکردن
مبتلا کردن، دچار کردن
ادامه...
مبتلا کردن، دچار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دچار کردن
(پَ دَ)
مبتلی کردن. گرفتار کردن.
- دچار خطا کردن، به اشتباه انداختن
ادامه...
مبتلی کردن. گرفتار کردن.
- دچار خطا کردن، به اشتباه انداختن
لغت نامه دهخدا
الار هاکردن
پهن کردن، افشان کردن
ادامه...
پهن کردن، افشان کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پچار هکاردن
ساختن و تعبیه ی پرچین کوتاه که از تمهیدات تله گذاری پرندگان
ادامه...
ساختن و تعبیه ی پرچین کوتاه که از تمهیدات تله گذاری پرندگان
فرهنگ گویش مازندرانی
پمار هاکردن
قبل از دوشیدن شیر، گوساله را همراه مادر کردن
ادامه...
قبل از دوشیدن شیر، گوساله را همراه مادر کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
چاره هاکردن
چاره چویی کردن، ارائه ی راه کار
ادامه...
چاره چویی کردن، ارائه ی راه کار
فرهنگ گویش مازندرانی
دگمار هاکردن
برانگیختن
ادامه...
برانگیختن
فرهنگ گویش مازندرانی
کنار هاکردن
پایان دادن، به مقصد رسیدن، محصور نمودن زمین و باغ به وسیله ی پرچین
ادامه...
پایان دادن، به مقصد رسیدن، محصور نمودن زمین و باغ به وسیله ی پرچین
فرهنگ گویش مازندرانی
هدار هاکردن
میان بر زدن، عبور کردن
ادامه...
میان بر زدن، عبور کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
همار هاکردن
هموار کردن، صاف کردن، آباد کردن زمین های بایر و آماده
ادامه...
هموار کردن، صاف کردن، آباد کردن زمین های بایر و آماده
فرهنگ گویش مازندرانی
داد هاکردن
فریادکشیدن، بلند حرف زدن
ادامه...
فریادکشیدن، بلند حرف زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
داغ هاکردن
آب کردن کره یا روغن جامد، علامت گذاری بر روی درختان، داغ
ادامه...
آب کردن کره یا روغن جامد، علامت گذاری بر روی درختان، داغ
فرهنگ گویش مازندرانی
چر هاکردن
چیره کردن، غالب کردن، زاویه دادندسته های شالی به گونه
ادامه...
چیره کردن، غالب کردن، زاویه دادندسته های شالی به گونه
فرهنگ گویش مازندرانی
در هاکردن
خارج کردن، تیراندازی کردن، گوزیدن
ادامه...
خارج کردن، تیراندازی کردن، گوزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی